نويسنده: محمد اقبال لاهوري
مترجم: اميرحسين آريان پور



 

ذهن ايراني از دير باز با دو گونه ثنويت- ثنويت مغي در ايران باستان و ثنويت يوناني در ايراني اسلامي- در کشاکش بوده است. اين دو ثنويت يکسان نيستند، ولي مسئله مهم که همان تکثر هستي است، در هر دو مورد وضعي يکسان دارد. انديشمندان ايراني باستان با گرايشي عيني جهان را پذيره شدند، و از اين رو نتيجه ي کوششهاي فکري آنها آييني کمابيش مادّي بود. انديشمندان باستان بروشني دريافتند که بايد با نظري پويا به اصل آغازين هستي بنگرند. پس زردشت به دو روح فعال اصلي اعتقاد کرد، و ماني در برابر اصل منفعل نور، اصل پرخاشگر ظلمت را نهاد. با اين همه، تحليل اينان درباره ي عناصر گوناگوني که جهان را قوام مي بخشند، سخت محدود است. نظريات آنها بويژه هنگامي که به جنبه ي ايستاي جهان مي پردازند، بس نارساست. بنابراين، کاستي نظامهاي فکري ايران باستان دو وجه دارد:
1. ثنويت خام.
2. ضعف تحليل.
اسلام کاستي نخست را زدود، و فلسفه ي يوناني کاستي دوم را چاره کرد. رواج دين اسلام و مطالعه فلسفه يوناني، فکر ايراني را که خود به سوي نوعي يک گرايي پيش مي رفت، از سير خويش بازداشتند و سپس گرايش عيني آن را تغيير دادند و روح خفته ي ذهن گرايي را که با آيين وحدت وجود برخي از صوفيان به ذروه ي کمال رسيد، برانگيختند. آنگاه فارابي کوشيد که ماده را چيزي جز ادراکي آشفته نداند و بدين شيوه، از ثنويت خدا و ماده برهد. اشعريان وجود ماده را انکار کردند. و به عرصه ي انگارگرايي تام و تمام افتادند. صوفيان در برابر مشائيان که به مفهوم هيولاي اولاي استاد خود وفادار ماندند، جهان مادي را انگار صرف يا وجهي از وجود خدا شمردند و بر آن شدند که اين وجه به اقتضاي خودشناسي خدا پديد آمده است.
مي توان با اطمينان اعلام داشت که ذهن ايراني با ظهور انگارگرايي اشعري، بر ثنويت خدا و ماده غالب آمد و به نيروي مفاهيم فلسفي نوين، ثنويت کهن نور و ظلمت را زنده کرد. شهاب الدين سهروردي گرايش عيني دانشمندان باستان و گرايش ذهني حکيمان ايران اسلامي را در هم آميخت، دوگرايي زردشتي را به صورتي فلسفي تر و روحاني تر باز نمود، و نظامي به بار آورد که هم حق ذهن و هم حق عين را ادا کرد. واحد محمود با چندگرايي خود به روياروييِ نظامهاي يک گراي شتافت و ندا در داد که واقعيت کثير است، و واحد نيست، زيرا از واحدهايي زنده که به طرف گوناگون با يکديگر مي آميزند و بتدريج از نردبان صور بالا مي روند و راه کمال مي پويند، مرکب شده است. ولي واکنش واحد محمود بسيار کوته زمان بود از آن پس صوفيان و حکيمان نرم نرمک نظريه ي فيض نوافلاطونيان را که سخت رواج داشت، دگرگون يا رها کردند. پس متفکراني ديگر فرا آمدند و از نظام نو افلاطوني به فلسفه ي اصيل افلاطون روي آوردند فلسفه ي سبزواري زاده ي اين جنبش بود.
منبع مقاله :
اقبال لاهوري، محمد(1392)، سير فلسفه در ايران، مترجم: ا. ح. آريان پور تهران: مؤسسه انتشارات اميرکبير، چاپ هفتم